جماران: 1 - خدا رحمت کند شهید بزرگوار شیخ فضل الله محلاتی نماینده حضرت امام خمینی(س) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را و بر درجاتش بیفزاید. بسیاری این سخن شهید محلاتی را شاید از دیگران شنیده باشند اما نگارنده در سال 1362 و در لانه جاسوسی - که آن روزها کاربردهای فراوانی از جمله اعزام نیرو به جبهه های نبرد داشت - لااقل یکی از چند مرتبه ای که ایشان این تعبیر را به کار برد بدون واسطه از خود شهید محلاتی شنیده است که شاید نقل اجمالی آن خالی از لطف نباشد. در آن روز که مقارن بود با ایام ولادت حضرت ثامن الحجج امام علی بن موسی الرضا (ع) جمعی از نیروهای حاضر، منتظر سخنرانی ایشان بودند اما به علت تاخیری که ایجاد شده بود، یکی از برادران به سبک آن دوران پشت تریبون رفت و به سبک آهنگرانی شروع به نوحه سرایی کرد. مستمعین هم روی پا ایستاده بودند و سینه زنی می کردند و خلاصه شوری مجلس را فرا گرفته بود که شهید محلاتی وارد سالن شدند و با چهره ای برافروخته و در حالی که عبای خود را جمع کرده بود با گامهای سریع به طرف تریبون رفت و بدون معطلی میکروفن را از نوحه خوان گرفت و ما را مورد خطاب و عتاب قرار داد که: شما مقلد هستید یا مجتهد؟ کدام مرجع تقلید و یا در کجا امام خمینی فرموده اند که در روز ولادت باید عزاداری کرد؟!
البته ایشان این تعبیر را در جای دیگر و به مناسبت دیگری هم به کار برده بود که محل بحث این مرقومه نیست.
2- روز گذشته و در آستانه سالروز درگذشت مرحوم آیت الله طالقانی و مرحوم جلال آل احمد ، توفیق شد تا سری به زادگاه این دو شخصیت بزرگ معاصر بزنم. حتما مستحضر هستید که این دو عزیز در شهریور ماه و به فاصله ده سال و یک روز با یکدیگر ، به رحمت خدا رفته اند. مرحوم آل احمد در 18 شهریور 1348 و مرحوم طالقانی در 19 شهریور 1358. اما این تنها وجه مشترک ایشان نیست چرا که زادگاه هر دو شخصیت بزرگوار طالقان است. پدر مرحوم آل احمد از سادات روستای اورازان و پدر مرحوم طالقانی از سادات روستای گلیرد بخش بالا طالقان از توابع شهرستان طالقان بوده اند، اما این همه ماجرا نیست.
وجه تشابه دیگر این دو شخصیت، مظلومیت مضاعف آنان است که البته تنها به آنان خلاصه نمی شود و متأسفانه سالهاست که دامن گیر بسیاری از درگذشتگان و حاضران از اهالی فرهنگ و مذهب و هنر این مرز و بوم شده است. از تابلوهای بیشتر رنگ و رو رفته که به سختی روستای زادگاه آیت الله طالقانی را نشان می دهد و البته در همان حدّ هم از مرحوم جلال آل احمد دریغ شده که بگذریم، وقتی وارد روستای گلیرد شدم - مانند چند بازدیدکننده دیگر - با در بسته خانه پدری مرحوم طالقانی مواجه شدم . وقتی به ابتدای روستا و ساختمان دهیاری گلیرد و شورای اسلامی آنجا هم مراجعه کردم، باز با در بسته مواجه شدم و کسی پاسخگو نبود که علت این ماجرای غم انگیز چیست؟
اما ادامه مسیر ، حکایت را بغرنج تر هم کرد چرا که در راه زادگاه مرحوم آل احمد که اتفاقا در چند کیلومتری زادگاه مرحوم طالقانی قرار داشت، دیگر اثری از همان چند تابلوی رنگ و رو رفته راهنما هم نبود! پس از طی مسیری چند کیلومتری که در برخی موارد جاده مناسبی هم نداشت، وقتی وارد روستای اورازان شدم هیچکس نشانی از محل زندگی پدر مرحوم آل احمد نداد و خلاصه هر چه بیشتر پرسیدیم کمتر یافتیم، اگر چه وجود چشمه ای در این روستا و نیز زیارت مقبره در شرف تخریب امام زادگانی از نوادگان حضرت امام محمد باقر (ع) که گویا اکثریت اهالی با صفای روستا از نسل همان سادات هستند، ما را با دست خالی برنگرداند اما جای این سئوال جدی از متولیان دستگاههای تبلیغی ، فرهنگی و مذهبی وجود دارد که با وجود اظهارات و دیدگاههای شفاف و محبت آمیز حضرت امام خمینی و مقام معظم رهبری درباره این دو شخصیت ارزنده و بزرگ معاصر- که در ادامه به یکی دو نمونه اشاره می شود - واقعا مسئولان و متولیان ملی و محلی مقلدند یا مجتهد؟! و در هر صورت بر اساس کدام قانون و وظیفه ملی، شرعی و حتی منافع محلی عمل می کنند که حاصل کار چنین شده است؟
قم، ۲۲ شهریور ۱۳۵۸
بسم اللّه الرحمن الرحیم
انا للّه و انا الیه راجعون
نمیدانم من باید به شما تسلیت بدهم، یا شما باید به من، یا هر دو به هم؟ من به شما تسلیت بدهم که یک پدر بزرگی را از دست دادهاید و شما به من که یک برادر عزیزی را از دست دادیم؛ و همه به ملت که یک خدمتگزاری را ملت از دست داده و همه به اسلام که یک مجاهدی را از دست داده است. لکن ما از خدا هستیم و از آنجا آمدیم و به آنجا برمیگردیم.
انّا للّه؛ ما از خداییم؛ مال خداییم، ما چیزی نداریم خودمان، هر چه هست از اوست، و به سوی او میرویم. و باید ببینیم چطور از آنجا آمدیم و چطور در اینجا هستیم و چطور به آنجا میرویم. آیا در اینجا که هستیم، در خدمت حق تعالی و خدمت خلقیم، مجاهده میکنیم در راه خدا، به صراط مستقیم ربوبیت مشی میکنیم یا انحراف داریم؟ اگر انحراف داشته باشیم، چه به چپ و چه به راست، چه طرف چپ که تعبیر بهمغضوب علیهمشده است و چه طرف راست که تعبیر بهضالّینشده است در مقابل طریق مستقیم وصراط مستقیماگر از این راه مستقیم رفتیم، از اینجا که حرکت کردیم راه مستقیم باشد، منحرف نباشد، شرقی نباشیم غربی نباشیم، مستقیم باشیم، یمین و شمال نباشد در کار،
مستقیم حرکت کنیم از اینجا به لانهایت، سعادتمندیم و ملتی را سعادتمند کردیم. و اگر چنانچه خدای نخواسته انحراف به چپ، انحراف به راست، انحراف به یمین، انحراف به یسار باشد، منحرف هستیم. و اگر چنانچه در بین ملت یک مقامی داشته باشیم، ملتی را منحرف میکنیم. مرحوم آقای طالقانی مستقیم بود، مستقیم فکر میکرد؛ مستقیم عمل میکرد. انحراف به چپ و راست نداشت. نه غربزده بود و نه شرقزده، اسلامزده بود، دنبال تعلیمات اسلام بود و برای یک ملت مفید بود، و رفتنش ضایعه است، لکن او پیوست به آنجایی که برای او تهیه شده است؛ مقامی که برای او تهیه شده است.
قم، ۲۸ شهریور ۱۳۵۸
آقای طالقانی را که شما از او تقدیر کردید، برای اینکه یک عالم عامل، یک عالمی که به درد مردم میرسید[بود]؛ نه یک روشنفکر و نه یک آدم، یک شخص مثلاً
دمکرات. مردم، دمکرات نمیدانند چی است. آنها هم که میدانند، میفهمند که غلط است. این به عنوان اینکه یک عالمی بود که به درد مردم میرسید، رنج کشیده بود برای این مردم، حبس رفته بود برای این مردم، خدمت کرده بود به این مردم، رشد مردم اقتضا میکرد که از این احترام کنند. حالا نویسندهها هر چه میخواهند بگویند. مردم با آن رشد خودشان ریختند به خیابانها و به سر و سینۀ خودشان زدند و گفتند که این عالم و این «نایب پیغمبر» ما از دنیا رفته است. حالا روشنفکر هر چه بخواهد بنشیند بگوید که این چون مثلاً در فلان جبهه بود و چون در فلان! مردم آن جبهه را اصلاً نمیشناسند تا این در آن جبهه چون بود از این جهت احترام کردند. مردم اینقدر توی سر خودشان زدند. خوب، رئیس آن جبههها بمیرند، ببینیم که هیچ کس فاتحه میخواند برایشان! این برای اسلام بود. مردم هیاهوشان برای خداست. اینهمه خون دادند مردم، برای این بود که مثلاً در ایران فقط چه چیز ارزان بشود، چه چیز گران بشود؟
برای خدا، مردم خون میدهند. مگر عقلشان را شیطان برده است که بیخودی خون خودشان را بدهند، آنها برای خداست. همانطوری که انبیا برای خدا زحمت میکشیدند، ملت ما برای خدا[نهضت کرد]شهادت میخواهند ملت ما. ملت ما میآیند میگویند دعا کنید که ما شهید بشویم، برای اینکه شهادت را فوز میدانند، شهادت را همانطوری که اسلام فرموده است که کسی که شهید میشود، در آنجا چه خواهد بود، اینها رشد دارند. خیال نکنند این آقایانی که چهار روز رفتند به ـ نمیدانم ـ خارج، و معلوم هم نیست که درس خوانده باشند، رشد مال آنهاست.
تنها ملاقات جلال با امام به روایت امام
بسماللّه الرحمن الرحیم
من با خانوادۀ شما سابقه دارم. با مرحوم پدر شما آقا سیداحمد، و با مرحوم آقا سید محمدتقی ـ خدا رحمتش کند که در خدمت اسلام فوت شد ـ سوابقی دارم. منتها آقای جلالآل احمد را جز یک ربع ساعت بیشتر ندیدهام. در اوایل نهضت یک روز دیدم که آقایی در اتاق نشستهاند و کتاب ایشان ـ غربزدگی ـ جلو من بود. ایشان به من گفتند چطور این چرت و پرتها پیش شما آمده است. ـ یک همچنین تعبیری ـ فهمیدم که ایشان جلالآل احمد است. معالأسف دیگر او را ندیدم. خداوند او را رحمت کند. شما را هم در تلویزیون گاهی میبینم.
[آقای شمس آلاحمد در پاسخ امام گفت: من سعادت داشتم یک بار در مجلس بزرگداشتی که برای مرحوم پدرم در قم به سال 41 گذاشته بودید، و یک بار دیگر نیز خدمتتان رسیدم.
]امام خمینی، در ادامه فرمودند:]
شما بهتر میدانید این اطلاعات و این کیهان وضعشان در سابق چطور بود، و حالا چگونه میباشد. معالأسف همانطور که شما میدانید ما مبتلا به یک طایفۀ روشنفکر غربزده هستیم که هر اصلاحی در کشور بخواهد بشود نمیگذارند. در گذشته شاه نمیگذاشت، حالا اینها. اینان ولو همانها نباشند اما کار آن را میکنند. اگر ما بخواهیم یک روزنامه را بگوییم که به خط ملت باشید، تو روزنامهای هستی که از ملت هستی و ملت هر چه میخواهد شما باید در روزنامههایتان بنویسید، تا یک همچون صحبتی میشود و یک روزنامهای که برخلاف مقاصد ملت و مقاصد اسلام است، و بی اذن هم منتشر
میشده، جلویش گرفته میشود یکدفعه میبینیم در روزنامهها آن طایفه از روشنفکران شروع میکنند به اعتراض که خیر. خوب قلم آزاد است، اما هر قلمی ؟! بیان آزاد است، اما هر بیانی؟! یک بیان است که یک مملکت را به دامن ابرقدرتها میاندازد. آیا این بیان آزاد است؟! این را ما بگوییم آزادی، که مملکت ما را به فساد بکشید؟! یک قلمی است که با صهیونیسم و امثال اینها روابط دارد. یک روزنامهای که با بودجۀ آنها اداره میشود و خودشان تیراژی ندارند تا خود را اداره کنند. ما باید به اینها بگوییم آزاد هستید؟! کجای دنیا یافت شده که یک انقلابی بشود و اینهمه روزنامه داشته باشد؟ همۀ روزنامهها را میبستند و یک، روزنامۀ ارگان خود حزب، مثلاً یا خود دولت را میگذاشتند باشد. کجای دنیا اینطور آزادی به مردم داده بودند که به مجرد اینکه انقلاب پیروز بشود همه به میدان بیایند و هر چه میخواهند به هر کس بگویند، و تا پنج ـ شش ماه هم هیچ کس به کسی حرف نزد، تا فهمیدند به اینکه اینها یک دستهای هستند در داخل که با خارج مرتبط میباشند، و بر ضد کشور و مصالح کشور دارند عمل میکنند. باز هم ما بگوییم که شما آزادید؟! فقط به واسطۀ کلمۀ آزادی! باید حدود آزادی آن چیزی باشد که ملت میخواهد. نه اینکه بر خلاف ملت آدم آزاد است. خوب من آزادم، یک تفنگ هم دستم هست بزنم یک کسی را بکشم. این چه آزادی است؟ آزادی موازین دارد، و بحمداللّه شما اینطور که من تا حالا دیدهام و حرفهای شما را شنیدهام از روی میزان حرف میزنید. حالا که در مؤسسۀ اطلاعات وارد شدهاید باز هم همان میزانی که از آزادی پیش شما هست و همان میزانی که در نشریات میباشد، که باید نشریات در خدمت این ملت باشد، و نه بر ضد ملت، با کمال قدرت و پشتکار مشغول شوید. شما قدرتش را دارید. به شما کسی نمیتواند بگوید مرتجع هستید.دیگران اگر بخواهند کاری بکنند، ممکن است ارباب قلم یک همچون حرفی را به او بزنند. اما نسبت به شما نمیتوانند این حرف را بزنند. شما با قدرت عمل کنید و این عناصری که بر ضد مسیر نهضت و انقلاب و مصالح کشورند تصفیه و پاکسازی نمایید. خداوند ان شاءاللّه شما را موفق کند.
تهران، شمیران، دربند
۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۹