تاريخ انتشار: 07 اسفند 1390 ساعت 04:06:48
داستان توحيد مفضّل‏ و درسهاي گران بهاي آن براي ما

مفضل بن عمر جعفى بعد از آن كه از انجام نماز عصر در مسجد پيغمبر فارغ شد، همان جا در نقطه‏اى ميان منبر رسول اكرم و قبر آن حضرت نشست و كم كم يك رشته افكار، او را در خود غرق كرد، افكارش در اطراف عظمت و شخصيت عظيم و آسمانى رسول اكرم دور مى‏زد.

 

هرچه بيشتر مى‏انديشيد بيشتر بر اعجابش نسبت به آن حضرت مى‏افزود. با خود مى‏گفت با همه تعظيم و تجليلى كه از مقام والاى اين شخصيت بى‏نظير مى‏شود، درجه و منزلتش خيلى بيش از اينهاست. آن چه مردم از شرف و عظمت و فضيلت آن حضرت به آن پى برده‏اند، نسبت به آن چه پى نبرده‏اند بسيار ناچيز است.

 

مفضل غرق در اين تفكرات بود كه سر و كله ابن ابى العوجاء، مادى مسلك معروف، پيدا شد و آمد و در كنارى نشست. طولى نكشيد يكى ديگر از هم فكران و هم مسلكان ابن ابى العوجاء وارد شد و پهلوى او نشست و با هم به گفتگو پرداختند.

 

در آن تاريخ كه آغاز دوره خلافت عباسيان بود، دوره تحول فرهنگى اسلامى بود. در آن دوره خود مسلمانان برخى رشته‏هاى علمى تأسيس كرده بودند. نيز كتبى در رشته‏هاى علمى و فلسفى از زبانهاى يونانى و فارسى و هندى ترجمه كرده يا مشغول ترجمه بودند. نخله‏ها و رشته‏هاى كلامى و فلسفى به وجود آمده بود. دوره، دوره برخورد عقايد و آراء بود. عباسيان به آزادى عقيده- تا آن جا كه با سياست برخورد نداشت- احترام مى‏گذاشتند. دانشمندان غيرمسلمان، حتى دهريين و ماديين كه در آن وقت به نام «زنادقه» خوانده مى‏شدند، آزادانه عقايد خويش را اظهار مى‏داشتند. تا آن جا كه احيانا اين دسته در مسجد الحرام كنار كعبه، يا در مسجد مدينه كنار قبر پيغمبر، دور هم جمع مى‏شدند و حرفهاى خود را مى‏زدند. ابن ابى العوجاء از اين دسته بود.

 

در آن روز او و رفيقش هر دو، با فاصله كمى وارد مسجد پيغمبر شدند و پيش هم نشستند و به گفتگو پرداختند، اما آن چنان دور نبودند كه مفضل سخنان آنها را نشود.

 

اتفاقا اولين سخنى كه از ابن ابى العوجاء به گوش مفضل خورد، درباره همان موضوعى بود كه قبلا مفضل در آن باره فكر مى‏كرد، درباره رسول اكرم بود. او به رفيق خود گفت:

 

 عجب كارر اين مرد (پيغمبر اكرم) بالا گرفت، رسيد به جايى كه كسى از آن بالاتر نرفته!.

 

رفيقش گفت:

«نابغه بود. ادعا كرد كه با مبدأ كل جهان مربوط است و كارهايى عجيب و خارق العاده هم از او به ظهور رسيد كه عقلها را متحير ساخت. عقلا و ادبا و فصحا و خطبا خود را در برابر او عاجز ديدند و دعوت او را پذيرفتند. بعد ساير طبقات فوج فوج به طرف او آمدند و به او ايمان آوردند. كار به آن جا كشيده كه نام وى همراه با نام ناموسى كه خود را مبعوث از طرف او مى‏دانست همراه شده است

.

اكنون نام او به عنوان «اذان» در همه شهرها و ده‏ها- كه دعوت او به آن جا رسيده- و حتى در درياها و صحراها و كوهستانها برده مى‏شود. همه جا شبانه روزى پنج نوبت گوش هر كسى فرياد «اشهد انّ محمداً رسول اللَّه» را مى‏شنود. در اذان نام اين مرد برده مى‏شود، در اقامه برده مى‏شود. به اين ترتيب هرگز فراموش نخواهد شد.

 

ابن ابى العوجاء گفت: «در اطراف محمد بيش از اين بحث نكنيم، من هنوز نتوانسته‏ام معماى شخصيت اين مرد را حل كنم. بهتر است بحث را در اطراف مبدأ اول و آغاز هستى كه محمد پايه دين خود را بر آن گذاشت دنبال كنيم.» آنگاه ابن ابى العوجاء برخى در اطراف عقيده مادى خود- مبنى بر اين كه تدبير و تقديرى در كار نيست، طبيعت قائم به ذات است، ازلا و ابدا چنين بوده و خواهد بود- صحبت كرد.

 

همين كه سخنش به اين جا رسيد، مفضل ديگر طاقت نياورد، يك پارچه خشم وبغض شده بود، مثل توپ منفجر شده فرياد برآورد: «دشمن خدا! خالق و مدبر خود را كه تو را به بهترين صورت آفريده انكار مى‏كنى؟! جاى دور نرو، اندكى در خود و حيات و زندگى و مشاعر و تركيب خودت فكر كن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دريابى.»

 

ابن ابى العوجاء كه مفضل را نمى‏شناخت، پرسيد:

 

تو كيستى و از چه دسته‏اى؟ اگر از متكلمينى، بيا روى اصول و مبانى كلامى با هم بحث كنيم. اگر واقعا دلائل قوى داشته باشى ما از تو پيروى مى‏كنيم. و اگر اهل كلام نيستى كه سخنى با تو نيست. اگر هم از اصحاب جعفربن محمدى، كه او با ما اين‏جور حرف نمى‏زند، او گاهى بالاتر از اين چيزها كه تو شنيدى از ما مى‏شنود، اما هرگز ديده نشده از كوره در برود و با ما تندى كند. او هرگز عصبى نمى‏شود و دشنام نمى‏دهد. او با كمال بردبارى و متانت سخنان ما را استماع مى‏كند. صبر مى‏كند ما آن چه در دل داريم بيرون بريزيم و يك كلمه باقى نماند. در مدتى كه ما اشكالات و دلائل خود را ذكر مى‏كنيم، او چنان ساكت و آرام است و با دقت گوش مى‏كند كه ما گمان مى‏كنيم تسليم فكر ما شده است. آنگاه شروع مى‏كند به جواب، با مهربانى جواب ما را مى‏دهد، با جمله‏هايى كوتاه و پرمغز چنان راه را بر ما مى‏بندد كه قدرت فرار از ما سلب مى‏گردد. اگر تو از اصحاب او هستى مانند او حرف بزن.»

 

مفضل با يك دنيا ناراحتى در حالى كه كله‏اش داغ شده بود از مسجد بيرون رفت. با خود مى‏گفت عجب ابتلايى براى عالم اسلام پيدا شده، كار به جايى كشيده كه زنادقه و دهرى مسلكها در مسجد پيغمبر مى‏نشينند و بى‏پروا همه چيز را انكار مى‏كنند. يك سره به خانه امام صادق آمد. امام فرمود:

 

مفضل! چرا اين قدر ناراحتى؟ چه پيش آمده؟

-  يا ابن رسول اللَّه الآن در مسجد پيغمبر بودم. يكى دو نفر از دهريين آمدند و نزديك من نشستند. سخنانى در انكار خدا و پيغمبر از آنها شنيدم كه آتش گرفتم.

 

چنين و چنان مى‏گفتند و من هم اين‏طور جوابشان را دادم.

 

- غصه نخور، از فردا بيا نزد من، يك سلسله درس توحيدى برايت شروع مى‏كنم.

 

آن قدر در اطراف حكمتهاى الهى در خلقت و آفرينش، در قسمتهاى مختلف، در اطراف جاندار و بى‏جان، پرنده و چرنده و خوردنى و غيرخوردنى، نباتات و غيره برايت بحث كنم كه تو و هر دانشجوى حقيقت جو را كفايت كند و زنادقه و دهريين را در حيرت فرو برد. فردا صبح منتظرم.

 

مفضل با يك دنيا مسرت از محضر امام صادق مرخص شد. با خود مى‏گفت اين ناراحتى امروز من عجب نتيجه خوبى داشت. آن شب خواب به چشمش نيامد. هر لحظه انتظار مى‏كشيد كى صبح بشود و به محضر امام صادق بشتابد. به نظرش مى‏آمد كه امشب از هر شب ديگر طولانى‏تر است. صبح زود خود را به در خانه امام رساند. اجازه خواست و وارد شد. با اجازه امام نشست. بعد امام به طرف اطاقى كه افراد خصوصى را در آن جا مى‏پذيرفت حركت كرد. مفضل هم با اشاره امام از پشت سر راه افتاد. آنگاه امام كه به روحيه مفضل آشنا بود فرمود:

گمان مى‏كنم ديشب خوابت نبرده باشد و همه‏اش انتظار كشيده باشى كى صبح بشود كه بيايى اين جا.

 

 بلى همين‏طور است كه مى‏فرماييد.

 

- اى مفضل! خداوند تقدم دارد بر همه موجودات، اول و آخر موجودات اوست

.

-  يا ابن رسول اللَّه، اجازه مى‏دهيد هرچه مى‏فرماييد بنويسم، كاغذ و قلم حاضر است

.

- چه مانعى دارد، بنويس.

 

چهار روز متوالى، در چهار جلسه طولانى، كه حداقل از صبح تا ظهر بود، امام به مفضل درس توحيد القاء كرد و مفضل مرتب نوشت. اين نوشته‏ها به صورت رساله‏اى كامل و جامع درآمد.

 

كتابى كه اكنون به نام «توحيد مفضل» در دست است و از جامعترين بيانها در حكمت آفرينش است، محصول اين جريان و اين چهار جلسه طولانى است.

  

منبع : داستان راستان ، استاد شهيد مطهري

 

(استفاده از اين مطلب بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=11145
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.