تاريخ انتشار: 17 فروردين 1395 ساعت 23:31:21
جوان آشفته حال

نماز صبح را رسول اكرم (ص) در مسجد با مردم خواند. هوا ديگر روشن شده بود و افراد كاملا تميز داده مي شدند. در اين بين، چشم رسول اكرم (ص) به جواني افتاد كه حالش غير عادي به نظر مي رسيد. سرش آزاد روي تنش نمي ايستاد و دائما به اين طرف و آن طرف حركت مي كرد. نگاهي به چهره جوان كرد، ديد رنگش زرد شده، چشم هايش در كاسه سر فرو رفته، اندامش باريك و لاغر شده است. از او پرسيد:(در چه حالي؟)
در حال يقينم يا رسول الله!
(هر يقيني آثاري دارد كه حقيقت آن را نشان مي دهد. علامت و اثر يقين تو چيست؟)
يقين من همان است كه مرا قرين درد قرار داده، در شب ها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگي به پايان مي رسانم. ديگر از تمام دنيا و ما فيها روگردانده و به آن سوي ديگر رو كرده ام. مثل اين است كه عرش پروردگار را در موقف حساب و همچنين حشر جميع خلايق را مي بينم. مثل اين است كه بهشتيان را در نعيم و دوزخيان را در عذاب اليم مشاهده مي كنم. مثل اين است كه صداي لهيب آتش جهنم همين الا ن در گوشم طنيني انداخته است.
رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود:(اين بنده اي است كه خداوند قلب او را به نور ايمان روشن كرده است).
بعد رو به آن جوان كرد و فرمود:(اين حالت نيكو را براي خود نگهدار).
جوان عرض كرد: يا رسول الله! دعا كن خداوند جهاد و شهادت در راه حق را نصيبم فرمايد.
رسول اكرم دعا كرد. طولي نكشيد كه جهادي پيش آمد و آن جوان در آن جهاد شركت كرد. دهمين نفري كه در آن جنگ شهيد شد، همان جوان بود.

*داستان راستان ، شهید مطهری

  تعداد بازديدها: 1837
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=70702
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.