تاريخ انتشار: 24 تير 1398 ساعت 19:32:11
داستان مار و زنبور

روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد.
مار گفت:انسان ها از ترس "ظاهر خوفناک" من می میرند نه به خاطر نیش زدنم.
اما زنبور قبول نکرد.
مار،برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت:
آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود.

مار رو به زنبور کرد و گفت من او را می گزم و مخفی می شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خودنمایی کن.
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد.

چوپان فورا از خواب پرید و گفت"ای زنبور لعنتی"و شروع به تخلیه زهر کرد و بلند شد و رفت و بعد از چندی بهبود یافت.
این بار که باز چوپان در همان حالت بود مار و زنبورنقشه دیگری کشیدند.

این مرتبه زنبور نیش زد و مار خودنمایی کرد، چوپان از خواب پرید، و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از زهرِ آن مار،چند روز بعد از دنیا رفت...

برخی بیماری ها و کارها نیز همینگونه هستند، فقط به خاطر ترس از آنها برخی جانشان را از دست می دهند.

  تعداد بازديدها: 1083
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=83816
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.