تاريخ انتشار: 05 شهريور 1398 ساعت 22:51:58
خاطرات ناگفته سید محمد صدر از شهید رجایی: از واکنش به اهانت بنی صدر تا یک تذکر مهم از امام

آقای رجایی روشنفکر و انقلابی واقعی و به فکر مردم بود و قلب او برای مردم می تپید و به مردم دروغ نمی گفت

مشاور سیاسی شهید رجایی خاطرات ناگفته ای را از ابعاد مختلف شخصیت شهید محمدعلی رجایی بیان کرد. 

دکتر سیدمحمد صدر که در دوران نخست وزیری و ریاست جمهوری آن شهید ارتباطی نزدیک با وی داشت، در گفت و گو با خبرنگار جماران به بیان خاطرات خود از آن دوره پرداخت.

سید محمد صدر در فروردین 1360 وارد دستگاه دیپلماسی کشور شد. از سال 1364 تا 1368 معاون سیاسی وزیر کشور بود و سپس در دولت سید محمد خاتمی معاون عربی آفریقای وزارت‌ خارجه شد.

وی که سابقه عضویت در  شورای مشورتی سیاسی مقام معظم رهبری در خلال سال های  1369 تا 1373 را در کارنامه دارد در سال 1396 به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد.

مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با دکتر سید محمد صدر را همزمان با هفته دولت می خوانید:

آقای دکتر صدر! شما در بخشی از کتاب خاطراتتان، در مورد شهید رجایی گفته اید که «نمود» ایشان بیشتر از «وجود»شان بود. می خواستم از زبان حضرتعالی بشنوم که بر اساس شناخت شما چه ابعادی از شخصیت شهید رجایی در این حدود چهل سال ناگفته باقی مانده است؟

همان طور که شما اشاره کردید من گفته ام که افراد به سه دسته تقسیم می شوند؛ افرادی که نمودشان بیش از وجودشان است، افرادی که وجودشان بیش از نمودشان است و افرادی که وجودشان مساوی نمودشان است. معمولا افرادی که ظاهر زیبا و مرتبی دارند، خوب حرف می زنند و احیانا خوب می نویسند نمودشان به گونه ای است که یا تمام وجودشان به نمایش گذاشته می شود و یا بیش از وجودشان نمایش داده می شود. یعنی وقتی که بررسی می کنیم مثلا فرد یک سخنرانی می کند که جذاب هم هست ولی بعدا که بررسی می کنیم ممکن است این فرد به لحاظ علمی دارای عمق نباشد؛ البته ممکن است باشد.

اما کسانی که این ویژگی ها را ندارند کسانی هستند که نمود بالایی ندارند و وجودشان بیش از نمودشان است؛ این امر بعضی وقت ها ارادی و بعضی وقت ها غیر ارادی است.

ارادی یعنی اینکه فرد می خواهد که نمود نداشته باشد. این ویژگی عرفا است؛ آدم های عارف اصلا دنبال این نیستند که خودشان را نشان دهند یا به گونه ای عمل کنند که دیده شوند. بعضی وقت ها هم غیر ارادی است؛ مثل اینکه بعضی افراد کم حرف هستند و به دلیل اینکه احیانا ویژگی های ظاهری خوبی ندارند، اجتماعی نشده اند.

آقای رجایی گرچه نمودهایی داشت اما وجودش خیلی بیشتر از نمودش بود. اولا آقای رجایی از طبقه پایین جامعه بود. در خاطراتش می گوید که من مدتی در قزوین کاسه و بشقاب فروش بودم. در عین حال، او چون استعداد بسیار بالایی داشت ابتدا از نظر علمی بالا آمد. آقای رجایی در دبیرستان علوی معلم ریاضی بود و شما می دانید درس دادن رشته ریاضی استعداد بالایی می خواهد. بعد از آن ایشان وارد نهضت آزادی می شود و از اعضای اصلی نهضت آزادی بودند و تا آخر به نهضت آزادی و مهندس بازرگان وفادار بود.

 

چیزی هم در این رابطه می گفت؟

من هیچ موقع با ایشان در ارتباط با نهضت بحثی نداشتم؛ اما آقای احمد عزیزی(از همکاران ما در دفتر نخست وزیری) می گفت، یکبار در مورد فردی صحبت می کردیم و ایشان از ویژگی هایش سخن به میان آورد و گفت از همه مهمتر اینکه «نهضتی» است. ایشان خیلی به نهضت علاقه داشت؛ به طوری که آن موقع که ما در نخست وزیری خدمت ایشان بودیم آقای عزت الله سحابی مرتب می آمد و یکی از مشاورین آقای رجایی بود.

آنچه که من می گویم حدود سال 59 و 60 است؛ چون اوایل سال 60 آقای رجایی شهید شد.

مهندس بازرگان که در بیمارستان بستری شد بلافاصله آقای رجایی به عیادت رفت.

 

فارغ از این موضوع، شخصیت آقای رجایی از نظر «مقاومت» خیلی قابل توجه است. ساواک آقای رجایی را بسیار شکنجه داد. او به مدت طولانی در سلول انفرادی بود؛ تا وقتی کسی 24 ساعت در سلول انفرادی نبوده باشد متوجه نمی شود مقاومت کردن در سلول انفرادی و روی مواضع ایستادن از عهده هر کسی بر نمی آید. فقط آدم های بزرگ و معتقد می توانند این شرایط بسیار سخت را تحمل کنند.

بزرگترین دشمن رجایی که مجاهدین خلق(منافقین) بودند، می گفتند مقاومتی که رجایی در زندان مقابل شکنجه و ساواک کرد را هیچ کس نکرد. ببینید چقدر زیباست که بزرگترین دشمن فردی از او تعریف کند. این هم از ویژگی های ایشان بود که شناخته نشد.

مهمتر از همه، از نظر خود من ارزش انسان ها به این است که چقدر در ارتباط با افکار و عقایدشان از منافعشان می گذرند. هر اندازه که فردی حاضر است به خاطر عقایدش منافع شخصی و خانوادگی خود را زیر پا بگذارد این آدم ارزشمند است و ما در این سال ها دیدیم که افرادی به خاطر حفظ موقعیت خود در مقابل برخی انحراف ها و وقایع تلخ سکوت کردند؛ اما می توانم بگویم رجایی نه یک درصد، حتی یک در میلیارد هم به فکر خودش و منافع شخصی و مقام نبود.

 

می توانید نمونه ای از این موضوع را نقل کنید؟

او اولا زندگی بسیار ساده ای که داشت بیانگر این قضیه است. بعد هم که از دنیا رفت هیچ چیزی از ایشان به ارث نماند. در مجموع وقتی که با ایشان بودید و می دیدید متوجه می شدید. من به شما توصیه می کنم در این زمینه های شخصی با آقایان صادق عزیزی، محمد دوایی و محمد رفیعی که در جبهه همراه آقای رجایی بودند گفت و گو کنید؛ البته من در جبهه همراه ایشان نبودم.

 

آقای رجایی اصلا اجازه چاپلوسی و یا تعریف کردن به کسی نمی داد. یک نفر در نخست وزیری با آقای رجایی کار می کرد و از قدیم با هم بودند (اسمش هم یادم هست ولی نمی گویم). آن فرد بعد از اینکه آقای رجایی نخست وزیر شد به ایشان «آقا» می گفت. آقای رجایی به آقای عزیزی گفت که به ایشان بگویید به من آقا نگوید. آقای عزیزی به او گفت و او گوش نکرد و دست آخر آقای رجایی عذر او را خواست. شهید رجایی به خوبی این را درک کرده بود که این حرف ها مقدمه خراب شدن انسان است. انسان یک شبه خراب، دیکتاتور و یا حق مردم خور نمی شود ولی متأسفانه با فرهنگ چاپلوسی که میان برخی از ما وجود دارد، آسیب های جدی به وجود می آید.

آقای رجایی این امر را به خوبی می فهمید که اگر مواظب خودش نباشد ممکن است لغزش کند و ما این ویژگی را در امام هم دیدیم. دو بار برخی شخصیت ها صحبت هایی کردند که ما نمی دانیم عقیده آنها بود و یا چاپلوسی می کردند، ولی ظاهر آنها چاپلوسی بود. امام در پاسخ به یکی از این افراد گفت «من خوف این را دارم که مطالب... باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه می‌برم از غرور. من اگر خودم را برای خودم نسبت به سایر انسانها یک مرتبتی قائل باشم، این انحطاط فکری است و انحطاط روحی.» این همان ویژگی های عرفانی است که هم رجایی و هم امام داشتند. لذا این هم از مشخصه هایی است که مخصوص خود رجایی بود.

 

رابطه شهید رجایی با امام چطور بود؟ ایشان در جلسات در مورد امام حرفی می زدند و یا اظهار نظری می کردند؟

اولا واقعا امام را قبول داشت. بسیاری از سیاسیون قبل از انقلاب، چه انقلابیونی که طرفدار مبارزات مسلحانه بودند و چه سیاسیون دیگر، امام را به آن شیوه ای که جوان تر ها قبول داشتند، نمی نگریستند.

 

یعنی تحت الشعاع کاریزمای امام قرار نمی گرفتند؟!

بله. مثلا مجاهدین خلق(منافقین) حتی قبل از انقلاب هم امام را قبول نداشتند؛ چون می گفتند امام مبارزات مسلحانه را تأیید نمی کند. خود نهضت آزادی مثلا مهندس بازرگان، دکتر سحابی و حتی آقای طالقانی از نظر سیاسی خودشان را هم اندازه و یا جلوتر از امام می دانستند و به گونه ای که ما عاشق امام بودیم نبودند.

این نکته، مشابه قضیه علماء است. یکی از جاهایی که امام کمترین اثر را داشت حوزه علمیه قم بود. یعنی اثر وجودی امام در همه جا بالای 90 درصد بود ولی در حوزه این گونه نبود.

آقای رجایی واقعا امام را قبول داشت و می گفت من مقلد امام هستم. نمونه ای هم در این قضیه داریم که نشان می دهد واقعا مقلد امام و پذیرنده نظریات امام بود و آن زمانی بود که امام با ایشان برخورد کرد. زمانی که رئیس جمهور شد، رسم است که رؤسای جمهور کشورهای مختلف تبریک می گویند، فرانسوا میتران رئیس جمهور فرانسه برای ایشان پیام تبریک فرستاد و این همزمان با فرار بنی صدر و رجوی بود و فرانسه هم آنها را تحویل گرفت. آقای رجایی در پاسخ پیام تبریک از  مواضع دولت فرانسه انتقاد کرد. بعد از این قضیه یک روز آقای رجایی پیش امام رفت و برگشت و گفت «امام امروز گوش من را کشید»؛ و سپس تعریف کردند که امام گفتند، «مطالب درستی را در پاسخ به رئیس جمهور فرانسه گفته ای، ولی این زبان گفت و گوی یک رئیس جمهور با رئیس جمهور دیگر نیست؛ او به شما تبریک گفته و شما باید تشکر می کردید». شخص امام هم این اصول را در پاسخ به پیام های تبریک سران کشورها رعایت می کردند.

البته این تذکر امام رسانه ای نشد و حتی در صحیفه امام نیست. یعنی اگر آقای رجایی این مطلب را در جمع دوستان نگفته بود اصلا منعکس نمی شد؛ اینکه منعکس شد نشانگر صداقت و پاکی آقای رجایی است. یعنی قبول می کند که یک اشتباه دیپلماتیک کرده و امام به ایشان تذکر داده و این را علنی می کند و می گوید من اشتباه کردم؛ این هم صداقت و هم علاقه و ارادتش به امام را نشان می دهد.

آقای دکتر! اگر صریح بخواهیم سخن بگوییم، وقتی نام شهید رجایی می آید چند اتفاق به ذهن نسل امروز می آید. یکی از آنها طرح هایی مثل نمایش پاهای شکنجه شده اش در سازمان ملل یا طرح شهید رجایی(مستمری افراد سالمند روستایی) و...است. نسل جدید وقتی این کارها را می بیند تصورش این می شود که شهید رجایی یک فرد انقلابی بوده که به طور تخصصی به مسائل تسلط نداشته است. این تصور وقتی تقویت می شود که در دوره آقای احمدی نژاد دولت خود را ادامه راه شهید رجایی خواند و در شعارها و رفتارها مدعای الگوبرداری از آن شهید را داشتند. اصلا آیا رفتار این دو فرد با یکدیگر قابل قیاس است؟ و آیا ابعاد ناشناخته شهید رجایی که از آن سخن می گویید می تواند پاسخی به این تصورات جوانان بدهد و آنها را تغییر دهد؟

اولا آقای احمدی نژاد در دوران ریاست جمهوری خود ضربات بسیار زیاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی به این کشور زد که یکی یکی بیرون می آید و منتشر می شود. یکی از ظلم های آقای احمدی نژاد به آقای رجایی این بود که به نسل جوان گفت من دنباله رو رجایی هستم؛ در صورتی که اصلا این دو با هم هیچ شباهتی ندارند. هیچ کدام از کارهای عوام گرایی و غیر اخلاقی که احمدی نژاد انجام می داد را آقای رجایی انجام نداد.

آقای رجایی روشنفکر و انقلابی واقعی و به فکر مردم بود و قلب او برای مردم می تپید و به مردم دروغ نمی گفت. ایشان چنان تسلطی به قرآن داشت که در مطالب خود دائما از آیات قرآن استفاده می کرد. کسی که تسلط بر قرآن دارد نمی تواند آدم کم اطلاعاتی باشد. همچنین تسلط زیادی به مسائل سیاسی داشت و از کسانی بود که با مطالعه وارد صحنه سیاست شد و سابقه درخشانی در این زمینه داشت. یادم هست که بنا به مسئولیتی که در کنار ایشان بر عهده داشتم، هر روز گزارش هایی در حوزه سیاسی و اجتماعی برای ایشان تنظیم می کردم و ایشان با دقت آنها را مطالعه می کرد و حاشیه هایی بر آن می نوشت؛ یکبار به من گفتند که «آقای صدر! این گزارش های را خلاصه تر تنظیم کن تا من بتوانم آنها را بخوانم، چرا که با این حجم کاری فرصت نمی کنم همه مطالب آن را مطالعه کنم».

نکته ای که بسیار مهم است و مخصوصا نسل جوان باید توجه کنند این است که شرایط سیاسی سال های 56 تا 60 با الآن خیلی متفاوت است و یکی از اشتباهات در تحلیل این است که مثلا با شرایط 50 سال بعد، 50 سال قبل را بررسی کنید. همه جوانان باید توجه کنند که آنجا چه شرایط، جوّ و خواسته هایی بوده است. مثلا در شرایط فعلی می گویند که گرفتن سفارت آمریکا اشتباه بوده است در حالی که در آن شرایط بسیار کار درستی بود؛ اگر دانشجویان این کار را نکرده بودند آمریکایی ها شاه را بر می گرداندند.

اما بعد از سه دهه، عده ای نیز تلاش کردند که آن عمل را تکرار کرده و سفارت انگلستان و عربستان را تسخیر کنند؛ اما هرچقدر که آن کار اول در سال 58، درست بود این عمل اخیر غیرقابل قبول بود، چرا که با شرایط روز سازگاری نداشت؛ خصوصا حمله به سفارت عربستان که ضربات جبران ناپذیری را به منافع ملی زد.

 

پاسخی که به حرف داده می شود این است که با این حساب همه کارها در همه دوره ها قابل توجیه است. مثلا در مورد سفارت آمریکا علی رغم اینکه از حزب توده گرفته تا دانشجویان خط امامی همه موافق بودند اما همان موقع هم عده ای مخالف این اقدام بودند.

واقعیت این است که اگر دو مسأله نبود آمریکا شاه را بر می گرداند؛ یکی قضیه سفارت آمریکا و دیگری بیماری شاه بود. یعنی اگر شاه کشش جسمی داشت و از سرطان رنج نمی برد او را بر می گرداندند. آن موقع ما دستگاه های قوی و متشکل نظامی و امنیتی مانند امروز نداشتیم.

 

فارغ از اصل انجام کار، اما در مورد تداوم گروگانگیری بحث های جدی تری هست.

تداومش یک بحث دیگر است که چه موقع باید آنها را آزاد می کردیم؟ می توانیم روی این بحث کنیم. چرا این مثال را زدم؟ برای اینکه یاد بگیریم با شرایط صد سال بعد، صد سال قبل را بررسی نکنیم. این واقع گرایی نیست. شما باید بر مبنای واقعیات عمل کنید. شما برخوردهای اول امام با شاه را دیده اید؟

امام در ابتدای حرکت خویش شاه را در نامه ها با الفاظ محترمانه خطاب می کردند؛ اگر امام در همان سال ها از دنیا رفته بود شما چه شخصیتی از امام می شناختید؟ امام با این نوع رفتار خیلی کار درستی کرد. امام مبارزاتش را مرحله بندی کرد و مرحله اول اصلاح، تذکر، امر به معروف و نهی از منکر بود که هم اسلامی و هم سیاسی است. این جمله امام در 15 خرداد 1342 است که «...خدا می داند مردم خوشحال بودند که پهلوی رفت! من نمی خواهم تو این طور باشی، من میل ندارم تو مثل پدرت بشی، نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو، از علماء اسلام بشنو». یعنی امام بر «اصلاح» تأکید می کنند.

 اگر در این مرحله امام از دنیا رفته بود چه اتفاقی می افتاد؟ این امام همان امام است که انقلاب را در سال 1357 رهبری کرد و تا سرنگونی محمدرشا شاه از پای ننشست؛ لذا در هنگام مطالعه مجموعه سخنان ایشان، باید مراحل مبارزات و شرایط را در نظر گرفت و بعد اظهار نظر کرد.

 

بر این اساس اگر دوران مسئولیت شهید رجایی تداوم می یافت، عملکرد او چگونه بود و ما چه برداشتی از شخصیت ایشان داشتیم؟

آقای رجایی به اخلاق و انصاف بسیار پایبند بود.

 یک مثال برای شما بزنم؛ بنی صدر خیلی به آقای رجایی اهانت می کرد، اما ایشان حتی یک بار به بنی صدر اهانت نکرد. این بهترین سمبل است، زیرا اگر می خواهید عدالت و اخلاق را در انسانی قضاوت کنید باید ببینید که با رقیب و دشمنش چه رفتاری دارد.

 یک بار با آقای رجایی صحبت می کردیم؛ فکر می کنم آقای رفیعی(از همکاران در دفتر نخست وزیری) بودگفت بنی صدر معلومات قرآنی ندارد؛ چون ما در صحبت های او نمی بینیم که آیه ای را بخواند. آقای رجایی گفت که این جوری نگویید؛ بگویید در جملاتش کلمات قرآنی استفاده نمی کند ولی معلوم نیست که اطلاعات قرآنی نداشته باشد، آقای رجایی راجع به بزرگترین دشمن خودش که رقیبش هم هست این طور صحبت می کند.

این نمونه و موارد مشابه آن نشان می دهد که واقعا یک انسان اخلاقی، روشنفکر و منصف بود.

  

اگر با این نگاه به گذشته نگاه کنیم، چقدر می توان گفت اقدامات آن دوره «اقتضائات آن دوران»  و چقدر می توان گفت «اشتباهات» بوده است؟

اشتباهات هم حتما بوده اما اول باید شرایط را درک کرد. ما خیلی اشتباه داشتیم و اصلا من منکر این قضیه نمی شوم. خود امام سه بار گفت که من اشتباه کردم. امام هم مثل ما تجربه می کرد چون سابقه اداره کشور نداشت.

 

با توجه به اینکه شهید رجایی مدتی سرپرست وزارت خارجه بودند و شما هم آنجا حضور داشتید، ارتباط ایشان با بدنه کارشناسی دستگاه سیاست خارجه چه طور بود؟

آقای بنی صدر آقای رجایی را به مجلس معرفی کرد و رأی آورد و وقتی دولت تشکیل شد نخست وزیر باید وزیران را معرفی می کرد و بعد از موافقت رئیس جمهور برای رأی اعتماد به مجلس معرفی می شدند. این دو نفر در سه وزارتخانه خارجه، بازرگانی و اقتصاد با هم به توافق نرسیدند و زمانی که توافق نشد مجلس آقای رجایی را سرپرست این وزارتخانه کرد. من در دفتر نخست وزیری بودم و بعد از این قضیه با آقای رجایی به وزارت خارجه رفتیم. آقای رجایی آنجا هفته ای یک روز جلساتی را با معاونین داشتند که آقایان احمد عزیزی، حسین شیخ الاسلام بودند و بعد آقای عبدالله نوری آمد و معاون کنسولی شد.

در این مدت یک سفر به سازمان ملل داشتند و اقدامی که آقای رجایی در نمایش پاهای شکنجه شده خود جلوی خبرنگاران انجام داد اقدام درستی بود. چون شاه جزو بلوک غرب بود؛ اگرچه غربی ها هم می دانستند دیکتاتور است و در مسائل حقوق بشر هم او را اذیت می کردند.

شاید در خاطرات افراد وابسته به شاه دیده اید که شاه خیلی از رادیو بی بی سی دلخور است و سفیر ایران در انگلیس می گوید وقتی به ایران می آمدم عادت داشتم که یک ربع اول رادیو بی بی سی و بعد من را فحش دهد؛ چون او را تحت فشار قرار می دادند.

اما جمهوری اسلامی جزو بلوک غرب نبود و تبلیغات علیه آن وحشتناک بود. انقلابی به عظمت انقلاب اسلامی که به معنای واقعی انقلاب، مردمی، ضد دیکتاتوری و ضد استعمار بود، این تصور را در دنیا علیه آن ایجاد کرده بودند که فقط آدم می کشند. در این جوّ آقای رجایی به سازمان ملل رفته و باید از این تریبون برای روشن کردن افکار عمومی دنیا استفاده کنیم. در آن سخنرانی آقای رجایی گفت شاهی که شما از او صحبت می کنید یک معلم ریاضی را گرفته و شکنجه داده است. بنابراین به لحاظ تبلیغی این کار خوبی بود.

یادم می آید که در همان سالها برای یک مأموریت کاری به آرژانتین رفته بودیم. یک روز در بوینوس آیرس به یک فروشگاه رفته بودیم؛ در آن هوای گرم نوشابه خریدیم. متصدی مربوطه خانمی بود که از ما پرسید اهل کجا هستید؟ ابتدا ما را با اعراب اشتباه گرفت. وقتی به او گفتیم ایرانی هستیم، با حالت ترس گفت، ایران؟ خمینی؟ وقتی پاسخ مثبت دادیم دست هایش را روی گلویش کشید(بدین معنی که در ایران آدم کشی می کنند و...). می خواهم بگویم چنین تبلیغات منفی علیه جمهوری اسلامی در دنیا جریان داشت که حتی در آمریکای لاتین هم اثر خود را گذاشته بود. برای مقابله با این تبلیغات اقدام رجایی برای معرفی بیشتر رژیم شاه مورد حمایت غرب، لازم بود.

  تعداد بازديدها: 1065
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=84067
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.