تاريخ انتشار: 24 ارديبهشت 1399 ساعت 00:44:07
بازوی جهل فرق حق شکافت

نگرش اجمالی به عقاید خوارج در آستانه شب های قدر شاید راهگشای تحلیل بهتر این جریان کور و آلت دست اقتدارطلبان باشد.

جماران:  کوفه سربردامان تاریکی، در خواب عمیقى فرورفته بود و نمى دانست چه حادثه شومی در شرف تکوین است. آن شب  شخصیتی با تیغ خشونت جاهلی زخم برداشت که والایی و عظمت او را هیچکس ـ از دوست و دشمن ـ انکارنمی کند و به جزرسول گرامی اسلام (ص) درکفه هیچ ترازویی برابرنمی ایستد.همان یگانه ای که درخشش صفاتش جهانیان را خیره کرده و درک واقعی وجودنامتناهی اش برهمه مجهول مانده است. رادمرد بلند همتی  که پرچم عدل و داد رابربلندای ستاره پروین کوبید و تلألویی که مروت وجوانمردی در جهان دارد مرهون فداکاری های اوست.

آن هنگام که شمشیر کین با بازوى جهل فراز رفت و با خشونت جاهلى بر فرق عدالت فرونشست، ندایى ملکوتى در محراب مسجد کوفه پیچید: «فزت و رب الکعبه». به راستى کدام جان اینگونه مطمئن پایان زندگى دنیایى را آغاز رستگارى و فلاح مى داند و بر این باور سوگند یاد مى کند!او کیست و چگونه زیسته که در پایان عمر اینگونه سخن مى گوید! جان شیفته اى که بار سفراز قبل بسته و شترحیات را پیشاپیش درجاده سفر آخرت رانده است.مردى که از دریچه زهد به دنیا نگریسته و دنیا را با تمام جبروتش زیر کفش وصله دار خویش ریخته است.انسان برترى که زرق و برق دنیا زیرنگاه هاى نافذش در هم شکسته و لذایذ آن هیچ گاه اراده او را به بازى نگرفته اند.دلاورترین و جسورترین انسانى که نقاب ریا و تزویرازچهره دنیا پرستان برگرفت و آنچه در پس پرده هاى نقاشى شده و مقدس نما بود را نمایاند.ابرمردى که بت هاى بزرگ را به زانو درآورد،خوداما، در برابر بیچارگان زانوى تواضع بر زمین رساند.راهنمایى که با فروغ دانشش راه را از بیراهه هاى ظلمانى شرک و ستم و ناروا شناساند و کاروان بشریت را با حکمت هاى فروزانش همراهى کرد.جوانمردى که عربده هاى مستانه حاکمان مستبد و متجاوزین ستمگررا با صلابت و شجاعتش خاموش کرد و همهمه هاى عیش و فساد را با عتاب مؤمنانه فرونشاند، همان اسوه کامل تقوا که فضیلت در کرانه شخصیتش لنگر انداخته است. او اول مرد مسلمان و خانه زاد کعبه و شهید محراب،امیرالمومنین على(ع) است.همو که خاتم الانبیا(ص) در حقش فرمود: على مع الحق و الحق مع على.

به راستی آنان که شمشیر جهاد بر فرق چنین شخصیتی فرود آوردند و تکبیرگویان به جنگ با خدا رفتند و با نام دین و تقوا و اسلام خواهی برروی مسلمانان، تیغ کشیدند و با عنوان حق وعدالت، فرق حق وعدالت را شکافتند و سمبل ایمان و مسلمانی را با شعار اسلام خواهی به شهادت رساندند، چه کسانی اند؟! اینان که درتاریخ اسلام با عنوان خوارج شناخته می شوند گروهی بودند که تنها ویژگیشان تعصب کور و به تبع آن روحیه های پرخاشگرانه و خشونت بود. گروهی متعصب و نادان که فکر می کردند مسلمانان واقعی آنها هستند! وچنان ضربه ای بر پیکر اسلام وارد کردند که آثارآن سالیان متمادی باقی مانده است.

خوارج از آغاز تا قرن ها بعد در بطن جامعه اسلامی دست به ترور و کشتار مردم مسلمان زدند و هرگز به دلیل تعصب های کور از کار خود پشیمان ونادم نشدند و همواره خود را بر حق و پیروان واقعی دین می دانستند.

این گروه خطرناک با کج اندیشی های مقدس مآبانه همچون آفتی جامعه اسلامی را از اهداف متعالی خود بازداشته و موجب جنگ های داخلی و انشقاق درمیان امت بوده اند.

پیشینه این گروه به ماجرای حکمیت در جنگ صفین و انشعاب آنان از سپاه امیرالمؤمنین علی (ع) بازمی گردد.

در جریان جنگ صفین آن هنگام که سپاه اسلام به فرماندهی امیرالمؤمنین علی (ع) در آستانه پیروزی بر سپاه شام به قیادت معاویه بود، به تدبیر عمروعاص سپاه معاویه قرآن ها را بر سر نیزه ها برافراشتند و خطاب به سپاه امیرالمؤمنین علی (ع) گفتند: دست از جنگ بردارید و میان ما و شما قرآن حاکم باشد.

حضرت علی (ع) که معاویه و حیله هایش را می شناخت، آن اقدام را به حیله جنگی تعبیر کرده و خطاب به لشکریان فرمودند: این یک حیله است، آن ها اهل قرآن نیستند و خواهان ادامه جنگ و حصول نتیجه که همان پیروزی قریب الوقوع و در دسترس بود شدند، اما در میان سپاه حضرت آن عده که مترصد فرصت بودند، رودرروی حضرت ایستادند و خواستار پایان جنگ و قبول حاکمیت قرآن شدند و براین خواسته خود اصرار ورزیدند تا آنجا که حضرت را تهدید کردند که اگر از توقف جنگ و قبول حکمیت امتناع ورزد او را خواهند کشت. همان گونه که عثمان را کشتند و یا او را تحویل معاویه خواهند داد و بدین ترتیب حضرت را مجبور به قبول درخواست خود کردند.

پس از پذیرش حکمیت، معاویه عمر وعاص را که مردی حیله گر بود به عنوان نماینده خود تعیین کرد و حضرت هم مالک اشتر و عبدالله بن عباس را پیشنهاد نمود. اما افراد دشمن که در صف یاران حضرت امیر (ع) جای گرفته بودند با هر دو آنان مخالفت کردند و حضرت را مجبور کردند تا ابوموسی اشعری را به عنوان نماینده خود انتخاب کند. ابوموسی اشعری از جمله قاریان قرآن بود که قرآن را با صدای خوشی تلاوت می کرد و آن را به خواستارانش تعلیم می داد.

وی هنگام جنگ جمل از سپاه حضرت علی(ع) جدا شده و مردم را از جنگیدن در رکاب امیرالمؤمنین علی(ع) بازمی داشت و در جریان جنگ صفین نیز گریخته و در موضعی در سرزمین تحت حاکمیت معاویه زندگی می کرد. آن دسته از افراد سست عنصر که اغلب از قاریان قرآن بودند به تحریک عوامل معاویه برای انتخاب ابوموسی اینگونه استدلال می کردند که چون ابوموسی حافظ و قاری قرآن است و به زهد و تقوی شهرت دارد و دیگر آنکه چون اهل یمن است بنابراین از منافع ما به خوبی دفاع خواهدکرد. به هر حال حکمیت به صلح با معاویه منجر شد و علی(ع) برخلاف میل خود و برای حفظ مصالح اسلام و امت آن را امضا کرد. وقتی قرارداد صلح برای سپاهیان قرائت شد صدای اعتراض از گوشه و کنار بلند شد و دقیقاً همان هایی که طرفدار صلح و حکمیت بودند سر بر شورش برداشتند و مدعی شدند که در دین خدا نباید کسی را داور قرار داد و قبول حکمیت کفر است.

کم کم موج اعتراض بالا گرفت و حزب خوارج با سردمداری طبقه قاریان قرآن و با شعار «لاحکم الا لله» تشکیل شد.

پیدایش گروه خوارج از ابهامات تاریخ است زیرا گروهی که امیرشان را وادار به پذیرفتن داوری کرده بود در عرض چند ساعت به دستاویز چیزی که خودشان بر آن اصرار داشتند شورش کردندو بنای یک تنش مزمن را در میان امت اسلامی گذاردند. به نظر می رسد پشت صحنه این ماجرای شگفت انگیز دست های مرموز و خیانتکاری وجود داشته که از دید مورخین کم و بیش پنهان مانده است. البته بایستی حساب جمع کثیری از جمعیت ساده اندیش و ساده لوح که بدنه این حزب را تشکیل می دادند از سران آن جدا کرد. حضرت ابتدا درصدد هدایت این جمعیت برآمد و صعصعة بن صوحان را به طرف آنها فرستاد، صعصعه پس از استدلال های بسیار از گروه خوارج خواست دست از لجاجت بردارند و به سپاه امیرالمؤمنین(ع) بپیوندند. اما آنان سخنان فرستاده علی(ع) را رد کردند و گفتند میان ما و علی باید شمشیر حاکم شود. حضرت(ع) بار دیگر ابن عباس را فرستاد و سبب شورش و اعتراض آنان را پرسید. آنان ایرادهای خودرا گفتند و حضرت که همراه ابن عباس بود پس از شنیدن اعتراض گروه خوارج با حوصله و متانت پاسخ اعتراضات را فرمودند. دراین ماجرا از دوازده هزار نفر هشت هزار نفر توجه نموده و به سوی امام(ع) بازگشتند و تنها افراد لجوج و متعصب باقی ماندند.

جمعیت خوارج بارها و بارها نیروهای خود را سازماندهی کردند، حتی از مرتدها و دشمنان اسلام و دزدان و تبهکاران نیرو جذب کردند اما هر بار شکست خوردند و چیزی عایدشان نشد تا اینکه تصمیم شوم ترور امام(ع) را در محراب مسجدکوفه عملی کردند و امام مسلمین و پیشوای حق و عدالت را به شهادت رساندند.

 نگرش اجمالی به عقاید خوارج شاید راهگشای تحلیل بهتر این جریان کور و آلت دست اقتدارطلبان باشد.

این گروه با یک انشعاب سیاسی حرکت خود را آغاز کرد و در ابتدا عقیده بخصوصی پیرامون موضوعات اجتماعی، سیاسی و مذهبی نداشت و به تدریج برای خود آرا و عقایدی دست و پا کرد.

نخستین عقیده ای که از سوی خوارج ابراز شد، عقیده معروف به تحکیم است. بدین معنا که آنان پس از تحمیل حکمیت به حضرت علی (ع) علم مخالفت با آن حضرت را برداشتند و گفتند ما رضایت نمی دهیم که در دین خدا، افراد و اشخاص حکمیت کنند. چرا که حکومت فقط از آن خداست (لاحکم الا لله) جالب اینکه کسانی این حرف را می زدند که خود حکمیت را موجب شده بودند.

آنان می گفتند: حکومت از آن خداست وبه داوری گذاشتن آن میان بندگان، گناه کبیره است ونباید افراد را در تعیین حکم خدا دخالت داد و از ظاهر برخی از آیات برای این عقیده خود استفاده می کردند. همچنین معتقد بودند چون فقط خدا حاکم است بنابراین نمی توان کسی را به عنوان حاکم تعیین نمود. از جمله مسائل بحث انگیز درحوزه اندیشه که همزمان با ظهور جمعیت خوارج مطرح گردید و تنش وکشمکش های بسیاری را در جامعه اسلامی آن روزگار موجب شد، این بودکه آیا اسلام وایمان یک امر صرفاً اعتقادی است و یا اینکه عمل هم جزئی از آن است وبدون عمل، اسلام وایمان تحقق نمی یابد؟ براساس این بحث ، سؤال دیگری مطرح بود که آیا مسلمانی که به همه اعتقادات اسلام معتقد است ولی دچار گناه کبیره ای گردیده، آیاچنین شخصی از شمول مسلمانی خارج شده ویا هنوز مسلمان است؟ خوارج برخلاف نظریه کلیه مسلمانان معتقد بودند مرتکب گناه کبیره نه تنها از دایره مسلمانی خارج می شود، بلکه کافر وجان ومالش هدر است ومی توان جانش راگرفت واموالش را مصادره کرد. اصول بحث انگیز خوارج موجب پیدایش علم کلام درحوزه اندیشه اسلامی گردید و برخی عقاید خوارج به تدریج و تاحدودی در عقیده برخی نحله های اسلامی تأثیر گذاشته واستمرار یافت. همچون معتزله که مرتکب گناه کبیره رانه مؤمن ونه کافر بلکه «منزله بین المنزلتین » مرتبه ای میان کفر وایمان می دانستند.

براساس عقیده خوارج که به ظاهر قرآن هم استدلال می گردید، تارک حج مرتکب گناه کبیره وجان ومالش هدر بود و می شد جان چنین شخصی را گرفت واموالش را به یغما برد.

از نظر خوارج فسق مساوی کفر وفاسق همان کافر بود و در عقاید خود به سیره پیامبر هیچ توجهی نداشتند ودر مراجعه به قرآن درک خود را بر آن تحمیل می کردند، حال آنکه پیش از آن موارد متعددی از برخورد با گناهکاران در زمان پیامبر اسلام رخ داده بود و مسلمانان خاطرات بسیاری از رفتار رسول وحی با گناهکاران داشتند و دیده بودند پیامبر حتی کسانی را که در مورد آنان حد جاری شده بود دربقیه امور مانند ارث وغیره همچون یک مسلمان از حقوق خود محروم نساخته است.

عقاید سخیف خوارج که با تعصب ونادانی عجین شده بود آثار ویرانگری در جامعه اسلامی پدید آورد وخارجیان خودسرانه و به پندار شخصی هرکس را که مرتکب کبیره تشخیص می دادند خونش را می ریختند . به عنوان نمونه عبدالله بن خباب صحابی پیامبر را به جرم اینکه علی (ع) را به دین خدا آگاه تر از آنان دانسته بود کشتند و شکم همسرش را که حامله بود دریدند و به قتل رساندند.

و یا در راهی با یک مسلمان ویک نصرانی برخورد کردند واز عقیده مسلمان پرسیدند وقتی متوجه شدند عقیده وی با عقاید آنان مغایر است حکم به تکفیر وی دادند وجانش را گرفتند ونصرانی را رها کردند تا به راه خود برود.

چنین رفتاری که از خاستگاه سیاسی نشأت می گرفت وبا عقیده دینی توجیه می شد از خوارج یک گروه خشن، بی منطق و متعصب ساخت.

  تعداد بازديدها: 991
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=86256
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.