تاريخ انتشار: 17 فروردين 1400 ساعت 01:11:03
پایان حصر امام، آغازی بر عصر امام

حضرت امام در دوران زندان و حصر که فرصت مطالعه و تأمل بیشتری یافته بودند به این نتیجه می رسند که باید خودشان بر اساس آیه شریفه « قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله» به شخصه برای برپایی حکومت مبتنی بر قسط و عدل بپا خیزند پانزده سال بعد در سالروز همان ایامی که حضرت امام از زندان و حصر آزاد می گردد با استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران عصری جدید به رهبری امام آغاز می شود و می توان گفت: پایان حصر امام، آغازی است بر عصر امام.

جماران: شانزدهم فروردین، سالروز آزادی امام پس از ده ماه حبس و حصر است حضرت امام پس از سخنرانی عاشورایی خود در عصر روز سیزدهم خرداد سال 1342، مدرسه فیضیه قم، در سحرگاه پانزدهم خرداد توسط نیروهای امنیتی رژیم شاه دستگیر و برای ایشان قرار بازداشت صادر شد که حضرت امام ذیل برگه قرار بازداشت نوشت: «به این قرار اعتراض دارم».(صحیفه امام، ج21،ص504).

پس از حبسی یکروزه در باشگاه افسران تهران، ابتدا به پادگان بی سیم منتقل و پس از نوزده روز به زندان پادگان عشرت آباد منتقل می شوند. ایشان با مأموران زندان خیلی با صلابت و محکم برخورد کرده و هیچ اعتنایی به ماموران دولت و مسئولین دستگاه قضایی نمی کنند. زمانی هم که برای بازجویی خدمت ایشان می‌رسند و برگه بازجویی را در اختیارشان می‌گذارند، در برگه بازجویی می نویسند:

«چون استقلال قضایی در ایران نیست وقضات محترم در تحت فشار هستند نمی توانم به بازپرس جواب دهم».(همان، ج1، ص249)

حضرت امام در همان پادگان بی سیم نامه ای خطاب به دوست صمیمی و وکیل تام الاختیار خود آقای سیدمحمدصادق لواسانی نوشته و درخواست می کنند کتاب تاریخ مشروطیت نوشته احمد کسروی را برای ایشان تهیه کند.(همان، ج21،ص505)

امام برخلاف بزرگان هم‌بند خود در دوران زندان، کمتر با زندانبانان خود سخن گفته و یا تقاضایی را مطرح می‌کردند. آقای مهندس عزت الله سحابی که در آن ایام در زندان عشرت آباد زندانی بوده است، در خاطرات خود می گوید: در عشرت آباد بود که آقای خمینی را دیدم . داستانش هم از این قرار بود که من داخل زندان در عشرت آباد در سلول قرار گرفتم. کم کم یکی دو روزی بود که بودم اولاً صدای قرآن شنیدم بعد دیدم که یک رفت و آمدهایی است، آنجا هم زندانش یک مقداری قدیمی و فرسوده بود، درها درز داشت و پیدا بود، من از لای درب یک مقداری راهروها را نگاه کردم، دیدم که عده ای علما هستند، مرتب آخوند میبردند و می آوردند، همین آقای خلخالی را من میشناختم، دیدم که یک عده ای را می آورند و میبرند. یک چند روزی گذشت دیدم یک دفعه داخل زندان خالی شد و همه اینها را بردند، بعد احساس کردم که دو اتاق تنهایی، اتاق بزرگ در حیاط زندان بود، در آن اتاقها احساس کردم یکی دو نفری هستند. بالاخره در ادامه رفت و آمد به حیاط و دستشویی چون روشویی نداشت، سرحوض می‌رفتیم و دست و صورت‌مان را می‌شستیم، آنجا من متوجه شدم که در یک اتاق آقای قمی هست و در یک اتاق دیگر هم آقای خمینی. آقای قمی خیلی شلوغ بود، مرتب صدا می‌کرد، سیگار می‌خواست ولی آقای خمینی صدایشان در نمی‌آمد. هر وقت هم می‌خواست کسی را صدا کند، مثلاً مأمورین را صدا کند، مأمورین هم انصافاً پیشخدمت فوری می‌دویدند، آقای خمینی این قاشق خود را به بشقابش می‌زد، صدای مثل زنگ می‌شد، اینها زود می‌دویدند داخل اتاق و بعد هم روی صحبتهایی که اینها با هم می‌کردند، گاهی مأمورین و اینها احساس می‌کردم خیلی با احترام از آقای خمینی حرف می‌زدند.(با تاریخ در صحنه، ص169-170).

ایشان همچنین در زندان کتاب های دیگری را درخواست نموده که طبق رسید ارائه شده، در تاریخ اول مرداد 42 به ایشان تحویل شده است.(همان، ص507)

در ایام زندان برای رفع نگرانی علمای مهاجر، مسئولان رژیم اجازه می دهند آیت الله العظمی سید احمد خوانساری از ایشان در زندان عشرت آباد دیدن کند ولی اجازه رد و بدل هیچگونه صحبتی بین آنان داده نمی‌شود. این وضعیت در ملاقات آیت الله مرتضی پسندیده برادر ارشد حضرت امام تکرار می‌شود؛ ولی وی با زرنگی خاصی، گزارش مفصلی از اوضاع پیش آمده پس از دستگیری امام را تحت پوشش درخواست از ایشان برای دستور دادن به مردم برای پایان دادن به اعتصابات و عادی شدن اوضاع، به گوش امام می رساند. آقای پسندیده در خاطرات خود می‌گوید: وقتی امام در عشرت آباد بودند، من هم بوسیله ارتباطی که با برادرزاده نصیری رئیس شهربانی وقت داشتم، درخواست ملاقات کردم، نصیری هم موافقت کرد، و به اتفاق یکی از دوستان برای ملاقات امام به عشرت آباد رفتیم.

وقتی به در پادگان رسیدیم، گفتند: ماشین حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بیاید. از ماشین پیاده شدیم و به داخل باغ رفتیم. اول باغ، دست چپ، ساختمانی بود که مأمورین شهربانی در آنجا سکونت داشتند. وقتی وارد شدیم فقط دو صندلی در آنجا بود، که روی یکی از آنها، رئیس پادگان نشسته بود و من هم روی صندلی دیگر نشستم. از او خواستم که با آقا ملاقات کنم. او گفت: اجازه بدهید، پسر آقای محلاتی آمده است که با پدرش ملاقات کند، هر وقت برگشت نوبت شما می‌شود. نوبت ما که شد با همان رئیس پادگان برای ملاقات امام رفتیم. به من گفت: شما فقط احوالپرسی کنید و در امور سیاسی با آقا صحبت نکنید. گفتم: بسیار خوب، من خودم می‌دانم. وقتی وارد شدیم، یک محوطه ای بود که از باغ جدا شده بود، ولی دیوار نداشت. رفتند که به امام اطلاع بدهند و هنگامی که برگشتند گفتند: آقا مشغول نماز است. رئیس پادگان گفت ما می‌رویم در یکی از همین اطاق‌ها منتظر می‌شویم تا امام از نماز فارغ شوند. طولی نکشید که آمدند و گفتند: آقا از نماز فارغ شده‌اند. سپس ما به اطاق امام رفتیم. در اطاق تختی بود و امام روی تخت نشسته بودند، چند صندلی هم داخل اطاق بود امام از تخت پایین  آمدند و روی صندلی نزد من نشستند، آن رئیس پادگان نشست و دو مامور هم ایستاده بودند. من با امام صحبت کردم و تمام مطلب را به ایشان گفتم. ضمناً گفتم که آقای شریعتمداری تقاضای ملاقات داشتند، موافقید یا خیر؟ گفتند: مانعی ندارد. گفتم: آقای نجفی مرعشی هم سلام رساندند. گفتند: مگر ایشان به تهران آمده اند؟ گفتم: آری! تازه آمده اند و منزل آقای خوانساری وارد شده اند. ایشان گفتند: چرا آمده اند؟ گفتم: کار داشتند! آنگاه گفتم آقای یاوری و آقای بحرالعلوم هم از رشت آمده بودند، آیت الله آملی (که در تهران بودند) سلام رساندند، آقای میلانی هم آمده بودند و سلام رساندند و یک یک اسامی علما را گفتم که ایشان متوجه شدند همه در تهران جمع شده اند. آنگاه پرسیدم: اجازه می‌دهید شهریه طلاب قم را منظم بپردازیم؟ گفتند: بله، گفتم: آقای آملی ظاهراً تقاضا داشتند اجازه بدهید بازارهای تهران و بازارهای شهرستانها تعطیل است، باز شود. امام گفتند: مگر تعطیل است؟گفتم: آری! تعطیل است. گفتند: باز کنند، مانعی ندارد؛ گفتم: حوزه های درس هم تعطیل است، اجازه می‌دهید درس شروع شود؟ گفتند: آری! و غرض من از این سؤالها و جوابها این بود که ایشان را به مهمترین اوضاع کشور و پیامدهای دستگیری معظم له آگاه کنم و ایشان هم کاملاً از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظی کردیم. (خاطرات آیت الله پسندیده، ص 228-229)

حضرت امام با صلابت تمام ایام زندان را با همه سختی ها پشت سر گذاشته و خم به ابرو نیاوردند. همسر امام در خاطرات خود می‌گوید: روزی که به دیدن آقا در داوودیه، یعنی منزل آقای نجاتی رفتیم، دیدم آقا خیلی سیاه شده گردنش پوست پوست است. گفتم این چیست این غیر طبیعی است. آقا یقه‌اش را پس زد و انگشت روی پوست بدنش مالید و پوست بدنش از بالا لوله شد و هر کجا را که انگشت می‌گذاشت پوست لوله می‌گشت، دیدم تمام پوست سینه کنده شد وحشت کردم. گفتم: نکنید می‌ترسم سینه‌تان زخم شود، یقه پیراهنش را بست. گفتم چرا اینطور شده؟ گفت: در جایی قرارم دادند که تمام پوست بدنم از گرما ریخت و چند بار دست روی زمین گذاشت و گفت مثل آتش بود، مثل آتش بود. داغ بود، می‌سوزاند. یعنی در جایی که آقا را برده بودند وضع چنین بوده است. آنها تصمیم داشتند با این فشارها آقا را بشکنند؛ ولی خدا آنها را شکست. خیلی متأثر شدم اشک در چشمانم گشت که هنوز آن را بر سینه احساس می‌کنم. (بانوی انقلاب، ص243)

پس از مواجهه رژیم با خشم و اعتراضات مردمی و مهاجرت سراسری علمای بلاد و مراجع عظام تقلید به تهران، در نهایت بعد از دوماه، امام را به همراه حضرات آیات سید حسن قمی و شیخ بهاءالدین محلاتی که همبند ایشان بودند، به منزل آقای سید عباس نجاتی برادر آیت الله العظمی سید حسن قمی در محله داوودیه تهران منتقل کردند. استقبال غیر قابل پیش بینی مردم و بستن صفی طویل از افراد مشتاق دیداربا امام، باعث گردید دیدار و ملاقات با ایشان ممنوع گردد ولی حضرت امام از همین فرصت کوتاه استفاده کرده پیام ها و نظرات خود را به بیرون منتقل کردند. ایشان در آنجا طی نامه ای خطاب به فرزند خود می‌نویسند:

بسم الله الرحمن الرحیم‌

‌‌قرة العین آقا مصطفی ـ ایده الله تعالی‌

بحمدالله حال من خوب است و مزاجم از قم بهتر است، از جهت من نگرانی نداشته‌‎ ‎‌باشید.‌

مطلبی که باید تذکر دهم آن است که به اصفهان مراجعه کنید؛ اگر وجوهی پیش آقای‌‎ ‎‌کوپایی جمع شده است به وسیله آقای منتظری به طلاب اصفهان همان طور که شهریه‌‎ ‎‌داده می‌شده، بدهند و اگر وجوهی آمد؛ شما وکیل هستید که دریافت کنید و حفظ کنید‌‎ ‎‌برای شهریۀ طلاب قم.‌

از سلامت خودتان مطلعم کنید. بهتر آن است که شماها بیایید شمیران. من بحمدالله ‌‎‌جایم نیمه ییلاق است، شما چرا صدمه می‌خورید.‌

از خداوند تعالی سلامت و سعادت همه را خواهانم، به همه سلام برسانید. والسلام‌‎ ‎‌علیکم و رحمة الله .‌

‌‌خمینی ‌(همان، ج21، 508 )

همچنین در پاسخ نامه آیت الله سید محمدصادق روحانی می‌فرمایند:

بسم الله الرحمن الرحیم‌

به عرض‌ عالی می رساند، مرقوم محترم که حاکی از سلامت مزاج محترم و تفقد از ‌حقیر بود موجب تشکر گردید. گرچه ما آزاد نیستیم و دولت به مناسباتی که خودشان‌‎ ‎‌می دانند این صحنه را ساخت که ما را آزاد قلمداد کند و سر و صدا راه بیندازد، و الآن ما‌‎ ‎‌در اختیار آنها هستیم و ابداً از خود اختیاری نداریم و حق ملاقات با کسی نداریم و کسی‌‎ ‎‌نمی تواند بی اجازه، ما را ملاقات کند، و امروز منتقل می شویم به خارج شهر و این‌‎ ‎‌تبعید است تا اَمَد غیر معلوم. از این جهت ما از همۀ تکالیف خارج هستیم لکن مع ذلک‌‎ ‎‌از اظهار لطف جنابعالی و سایر آقایان محترم و علمای اعلام و جمیع مسلمین متشکریم.‌‎ ‎‌تلگرافات آقایان نرسید. فقط چهار تلگراف ‌‌[‌‌به‌‌]‌‌ زندان رسید که جواب دادم. از سرکار‌‎ ‎‌نرسید. در هر صورت اگر صلاح می دانید به نحوی این محدودیت را به مسلمین برسانید.‌‎ ‎‌از جنابعالی ملتمس دعا هستم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.‌ خمینی ‌( همان، ج1، ص250)

ایشان همچنین در همان محل در ملاقاتی با آیت الله سید محمد بهبهانی می فرمایند:

خیلی خوب و موفق هستم ... تا فردا غروب اینجا هستم و بعد منزلی در شمیران تهیه کرده‌اند که چند روز آنجا خواهم رفت، و سپس به قم می‌روم؛ ولی کارهایی هست که باید انجام شود و من ایستادگی می‌کنم که تمام محبوسین آزاد شوند. همچنین باید جلوی انتخابات مفتضح را گرفت.

مأمور ویژه ساواک در گزارش 12/5/42 خود با اشاره به آزادی امام خمینی از زندان نوشته است: «اغلب روحانیون و علمای طراز اول و نیز معممین، بازاریان، اصناف و سایر طبقات مردم در منزل آیت الله نجاتی واعظ به ملاقات خمینی رفتند. مردم دسته دسته و در حالی که در صف ایستاده بودند به نوبت سینه و دست و پای خمینی را می‌بوسیدند و عموماً متأثر بودند و گریه می‌کردند. تنها مذاکره‌ای که بین خمینی و آیت الله بهبهانی صورت گرفت، احوالپرسی بود که خمینی در پاسخ احوالپرسی آیت الله بهبهانی [مطالب فوق را] اظهار داشت. در پایان گزارش مأمور ساواک آمده است: «... تا ساعت 9 [شب‌] جمعیت مثل سیل می‌آمد و از یک در وارد می‌شدند و دست و پای خمینی را می‌بوسیدند و از درِ دیگر خارج می‌شدند. (همان، ص253)

پس از سه روز این بزرگواران به دعوت آقای روغنی زنجانی در منزل وی در محله قیطریه تهران ساکن شده و به مدت هفت ماه در حصر قرار داشتند. در این ایام آیت الله محمدصادق لواسانی به دستور امام، منزلی برای اقامت خانواده ایشان در منطقه شمیران اجاره کرده و آنها در تهران ساکن شده و اجازه داشتند با امام دیدار و ملاقات کنند. از حضرت امام چند اجازه نامه دریافت وجوهات و پاسخ به برخی نامه ها در این ایام حصر منتشر شده است. ایشان دو نامه خطاب به فرزندشان آقا مصطفی نوشته و از وی می خواهند هم به امور شهریه طلاب رسیدگی کند (همان،ص493) و هم برای رفع گرفتاری مردم محروم در ایام زمستان مقداری ذغال و لباس تهیه کرده و در دسترس نیازمندان قرار دهد.(همان ، ج1،ص260)

ایشان همچنین طی دو فقره نامه از افراد خیر و توانمند می خواهند در شرایط سخت زمستان سرد به یاری مردم نیازمند شتافته و اجازه می دهند برای این امر از محل سهم مبارک امام به مقدار رفع ضرورت استفاده شود. (همان، ج1، ص 256 وج21، ص495 )

ایشان همچنین در پاسخ نامه مفصل آیت الله محمدعلی گرامی می نویسند:

بسمه تعالی

عواطف برادران ایمانی و خصوصاً مخصوصین آنها بار گرانی است که به دوش من بسیار سنگینی می‌کند، باشد که خداوند متعال مقدر فرموده باشد که با عواطف غیبیه خود به صورت حاضر از آن سنگینی کاهش دهد. رحمت‌هایی که در ظاهر، نقمت بروز می‌کند از رحمت‌های ظاهره شاید لطیفتر و به عواطف نزدیکتر باشد. از خداوند تعالی توفیق علم و عمل صالح برای همه خواستار است. (همان، ج1، ص259 )

در آن ایامی که در حصر به سر می‌بردند کتابی به دست ایشان می‌رسد به نام تاریخ جهان نوشتة جواهر لعل نهرو. ایشان سیزده سال به خاطر مبارزاتی که علیه استعمار می‌کرد در زندان افتاده بود. او در این دوران سیزده ساله تاریخ جهان را برای دخترش نوشت که اگر خودش زنده ماند خودش آنها را پیاده کند، بعد از اینکه هند به استقلال رسید و اگر هم خودش زنده نماند بعدها دیگران این کار را انجام بدهند ... امام این کتاب را مطالعه می‌کنند در ذهنشان یک جرقه‌ای پدید می‌آید که من هم بایستی یک چیزی را تهیه کنم که تحوّل‌ساز و تاریخ‌ساز بشود، حالا اگر خودشان زنده ماندند خودشان به اجرا درآورند و اگر نه، دیگران این را به اجرا درآورند...

لذا امام وقتی که از حصر به قم منتقل شدند، ... هر روز افراد فراوانی از علما و شخصیت‌ها، به دیدن ایشان می‌آمدند خلاصه دید و بازدید بود من سعی می‌کردم بیشتر در محضر ایشان باشم، تا اینکه یک جلسه‌ای بود من دیدم یک عده‌ای از علمای مشهد به مناسبت اینکه ایشان از حصر آزاد شدند برای دیدار ایشان به قم آمدند....

ایشان فرمودند من دو آرزو دارم، یکی اینکه بیایم برای زیارت امام رضاu، یک آرزوی دیگرم این است که یک رساله‌ای بنویسم که در بردارندة تمام احکام و مسائل باشد، به انضمام مسائل مستحدثه و مسائل روز. (بر ساحل تحریرالوسیله، ص190-192).

یا این توصیف مشخص می گردد حضرت امام در دوران زندان و حصر که فرصت مطالعه و تأمل بیشتری یافته بودند به این نتیجه می رسند که باید خودشان بر اساس آیه شریفه « قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله» که همواره به مفاد آن اعتقاد وافر داشته و عمل به آن را به دیگران توصیه می کردند. به شخصه برای برپایی حکومت مبتنی بر قسط و عدل بپا خیزند لذا پس از آزادی، شروع به تدریس مسائل مستحدثه کرده و مقدمات نوشتن کتابی جامع را برای اصول حکومت داری بر طبق شریعت اسلام که دربردارنده همه مسائل مورد نیاز مسلمانان باشد، فراهم می‌آورند، همچنین در صدد تدوین تئوری حکومت اسلامی برمی‌آیند و در نهایت با حمایت ملت انقلابی ایران، قیام و مبارزات حضرت امام به نتیجه می رسد و حکومت 2500ساله شاهنشاهی سرنگون و درست پانزده سال بعد در سالروز همان ایامی که حضرت امام از زندان و حصر آزاد می گردد با استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران عصری جدید به رهبری امام آغاز می شود و می توان گفت:

پایان حصر امام، آغازی است بر عصر امام

پس از برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی در شهریور ماه 42 و به پیروزی رساندن حزب تازه تاسیس ایران نوین که برخلاف سیاستمداران پیر و سابقه دار گذشته، گرایش شدیدی به آمریکا داشت. رهبر جوان و نوگرای آن، حسنعلی منصور به نخست وزیری برگزیده شد و در اسفند ماه همان سال قدرت را در دست گرفت. وی برای برگرداندن آرامش به کشور و فراموش شدن اختلافات و اعتراضات منجر به قیام پانزده خرداد، چند مرتبه وزیر کشور خود دکتر صدر، فرزند صدر الاشراف محلاتی را به واسطه سابقه آشنایی پدرش با امام، خدمت ایشان فرستاد تا مقدمات آزادی حضرت امام را فراهم آورد.

در نهایت تیمسار محمد پاکروان خدمت امام رسیده و پس از صحبت های مقدماتی و بدگویی از سیاست و دغل باز دانستن سیاستمداران از ایشان می خواهد در امر سیاست دخالت نکنند. امام در پاسخ وی می گویند: ما از ابتدا در چنین سیاستی دخالت نداشته ایم. این جمله حضرت امام دستمایه روزنامه ی اطلاعات شد تا بنویسد: بین آیه الله خمینی و شاهنشاه تفاهم ایجاد شد که حضرت امام به شدت نسبت به این خبر موضع گرفته و از مسئولان خواستند این اتهام را تکذیب کنند و طی نامه های متعددی به علمای بلاد، این موضوع را تکذیب کردند. امام می فرمایند:

در این روزنامه کثیف اطّلاعات، تحت عنوان «اتّحاد مقدّس»، در سرمقاله نوشته بودند که با روحانیت تفاهم شده و روحانیون با «انقلاب سفید» شاه و ملّت موافق هستند! کدام انقلاب؟ کدام ملّت؟ این انقلاب مربوط به روحانیت و مردم است؟!

.... اگر روزنامه اطّلاعات جبران نکند، با عکس العمل شدید ما مواجه خواهد شد. خمینی را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد. با سرنیزه نمی‌شود اصلاحات کرد.... آمد یک نفر از اشخاصی که میل ندارم اسمش را بیاورم، گفت آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ، خلاصه پدرسوختگی است! و آن را شما برای ما بگذارید! چون موقعْ مقتضی نبود نخواستم با او بحثی بکنم. گفتم: ما از اوّل وارد این سیاست که شما می‌گویید نبوده ایم(همان، ج1، ص269 )

او سپس به تیمسار مولوی رئیس وقت شهربانی دستور می دهد هرچه سریعتر مقدمات آزادی امام و انتقال ایشان به قم را فراهم آورد.

ماشین شَوِرلِت برای انتقال امام آماده می شود و مولوی هم بنا بود در صندلی عقب کنار دست ایشان بنشیند ولی حضرت امام سماوری را کنار دست خود قرار داده تا جایی برای نشستن دیگری فراهم نباشد. برای آنکه استقبالی از حضرت امام صورت نگیرد، ایشان را ساعت ده شب روز یک شنبه شانزدهم فروردین سر چهار راه بیمارستان( شهداء) از ماشین پیاده می‌کنند، ولی به سرعت خبر آزادی ایشان در سطح شهر می‌پیچد و تا پاسی از شب مردم زیادی به دیدار امام می آیند و روزهای بعد نیز این برنامه تکرار می گردد تا اینکه با آذین بندی مدرسه فیضیه توسط طلاب، جشن مفصلی به مدت سه روز از هجدهم تا بیستم فروردین برای آزادی ایشان برگزار گردید.

  تعداد بازديدها: 1808
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=89178
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.